3.عقاید: شناخت خلیفهی خداوند در زمین؛ طریقهی شناخت خلیفهی خداوند در زمین (معجزه و نص)
لطفا پرسش شماره 225 عقاید با موضوع « شناخت خلیفهی خداوند در زمین؛ طریقهی شناخت خلیفهی خداوند در زمین (معجزه و نص)» ثبت شده توسط «مصطفی صابری» در تاریخ 27 مرداد 1395 و پاسخ دفتر حفظ و نشر آثار علامه منصور هاشمی خراسانی؛ زمینهساز عملی ظهور مهدی علیه السلام را بخوانید.
متن پرسش:
کرشمهای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
سزای حور بده رونق پری بشکن
پاسخ مستدلّ شما به پرسش شمارهی 34 را چندین بار خواندم. خداوند جناب علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی را پاداش نیکو دهد که چنین یاران و شاگردان فرزانهای را برای امام مهدی علیه السّلام تربیت کرده است. انصافاً دلایل شما از حیث علمی بسیار محکم و قانع کننده است و به نظر من دقیقترین و بنیادیترین دلایلی است که تاکنون در این باره نوشته شده است. من این دلایل را برای برخی طرفداران احمد الحسن ارسال کردم، ولی متأسفانه آنها در اوهام خود غوطهورند و به قدری متعصّب و عامّی هستند که با این قبیل دلایل قانع نمیشوند و در آنها اندیشه نمیکنند و ظاهراً چیز زیادی هم از آنها سر در نمیآورند! پاسخ آنها به من این بود که برای ما دلیل نیاورید! ما به این دلایل کاری نداریم و تنها حدیث را حجّت میدانیم! لذا این دلایل را رها کنید و اگر راست میگویید برای ما یک حدیث بیاورید که نشان دهد ما باید حجّت خدا را با چیزی جز حدیث بشناسیم یا باید به جای پرچم یمانی از پرچم خراسانی پیروی کنیم! اینها میگویند که این قبیل دلایل ساختهی آخوندها در حوزههای علمیّه است و در اسلام فقط حدیث اعتبار دارد! حدیث هم صحیح و ضعیف ندارد یا نمیتوان صحیح و ضعیف آن را با علم رجال تشخیص داد! البته منظورشان حدیث مربوط به پرچم یمانی است که از نظر علم رجال ضعیف محسوب میشود! لذا توقّع اینها آن است که شما به جای این همه دلایل، یک حدیث بیاورید تا اینها به جای پرچم یمانی از پرچم خراسانی پیروی کنند!
به علاوه، اینها اقرار دارند که احمد الحسن برای اثبات ادّعای خود معجزهای ندارد، ولی معتقدند که برای شناخت حجّت خداوند نیازی به معجزه نیست، بلکه وجود نص دربارهی او کافی است؛ همان طور که برای شناخت حجّتهای گذشته نیازی به معجزه نبود. بنابراین، حدیث مربوط به وصیّت که شیخ طوسی در کتاب غیبت روایت کرده، برای شناخت احمد الحسن به عنوان حجّت خداوند و امام، مهدی، وصی، قائم آل محمّد و منجی بشریّت کافی است! در این حدیث آمده است که بعد از حضرت مهدی، دوازده مهدیّ دیگر هستند که نخستین آنها سه نام دارد: عبد الله، احمد و مهدی و نام احمد الحسن هم احمد است و از اینجا معلوم میشود که همان شخص مذکور در روایت است و دلیلش هم این است که کسی پیش از او چنین ادّعایی نکرده است و امکان ندارد که یک شخص دروغگو چنین ادّعایی بکند؛ چون مستلزم گمراه شدن مردم با وصیّت پیامبر است، در حالی که پیامبر فرموده است هر کس از وصیّت من پیروی کند هرگز گمراه نمیشود! خصوصاً با توجّه به حدیثی که کلینی در کتاب کافی آورده و در آن آمده است: «این امر را شخصی جز صاحبش ادّعا نمیکند مگر اینکه خداوند عمر او را قطع میکند»، در حالی که این شخص هنوز زنده است و خداوند عمر او را قطع نکرده است و از اینجا معلوم میشود که صاحب این امر است! ضمناً اینها مدّعی هستند که حدیث وصیّت حدیث واحد نیست، بلکه حدیث متواتر است!
اینها مهمترین مستمسک این افراد است که قابل ذکر بود و مستمسکات دیگرشان به قدری سست و عامیانه است که بسیاری از خودشان هم آنها را قبول ندارند یا خیلی بر روی آنها تأکید نمیکنند و به قول معروف بیشتر مصرف داخلی دارد! مثل خوابهایی که میگویند خود احمد الحسن دیده یا طرفدارانش دیدهاند و استخارههایی که خودش گرفته یا دیگران دربارهی او گرفتهاند و خوب آمده است و دعوت او به مباهله و ادّعای برخی که میگویند چیزی شبیه نام او یعنی «احمد» در دود آتشفشان ایسلند دیده شده و از اینجا معلوم میشود که او فرزند حضرت مهدی علیه السّلام و نیز یمانی موعود و امام، مهدی، وصی، قائم آل محمّد و منجی عالم بشریّت است! بلکه معلوم میشود هر چیزی که او دربارهی خودش ادّعا کرده درست است؛ مثل اینکه ادّعا کرده است پدرش یعنی حضرت مهدی علیه السّلام (!) به او امر کرده است که بگوید: «من همان سنگی در دستان علی بن أبی طالب هستم که آن را انداخت تا کشتی نوح را با آن نجات دهد. بار دیگر با آن ابراهیم را از آتش نمرود نجات داد و بار دیگر با آن یونس را از شکم ماهی خلاص کرد. به وسیلهی آن با موسی سخن گفت و آن را عصایی برای شکافتن دریا و سپری برای داوود قرار داد، همان سپری که در روز أحد از آن استفاده کرد و در صفّین آن را به دستش بست»!!! و ادّعا کرده او همان کسی است که به خاطر شباهتش با عیسی مسیح، به جای او به صلیب کشیده شده است!!!
حال تقاضا دارم که دربارهی تک تک این ادّعاها توضیح بفرمایید تا حجّت از هر جهت بر فریبخوردگان این شخص تمام شود و بسیاریشان که به خاطر جهل و زودباوری از این شخص پیروی میکنند به سوی حق باز گردند؛ چراکه هیچ کس در این زمان به اندازهی شما با حق آشنا نیست و دیگران همه سر در گریبان حیرت فرو بردهاند و ما واقعاً خوشوقت هستیم که شخصیّتی مانند علامه منصور هاشمی خراسانی در میان ما حضور دارد و با گفتار فیصله کنندهی خود معضلات غامض ما را حل میکند و میان حقّ و باطل فرق مینهد و این در حالی است که متأسفانه مدّعیان دروغینی مانند احمد الحسن بصری باعث بدبینی شدید مردم نسبت به این بزرگوار و نهضت پاک و وزین ایشان برای زمینهسازی ظهور حضرت مهدی علیه السّلام شدهاند و این واقعاً ظلم و جفای بزرگی است که این شیّادان در حقّ اسلام و در حقّ حضرت مهدی علیه السّلام کردهاند و ما واقعاً از این بابت شرمسار و متأسّف هستیم.
با تشکّر
پاسخ بخش پاسخگویی به پرسشهای دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی:
برادر مؤمن! کسانی که از این مرد بصری معروف به
«یمانی» پیروی میکنند خود جاهل هستند و جاهلانه سخن میگویند و از ما نیز
توقّع دارند که علم خود را به خاطر جهل آنان وا گذاریم و مانند آنان سخن
بگوییم، در حالی که چنین چیزی ممکن نیست؛ چراکه عالمان هرگز مانند جاهلان
سخن نمیگویند و از خواهشهای آنان پیروی نمیکنند؛ چنانکه خداوند فرموده
است: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» (زمر/ 9)؛ «بگو آیا کسانی که علم دارند با کسانی که علم ندارند برابرند؟! تنها خردمندان در مییابند»!
البته ما هم اگر میخواستیم میتوانستیم مانند آنان عمل کنیم و به مغالطه،
تأویل و جوسازی روی بیاوریم تا عوام سادهدل و احساساتی را بفریبیم و به
گرد خود جمع کنیم، ولی ترس ما از خداوند و التزاممان به کتاب او و سنّت
پیامبرش ما را از این کار باز میدارد و به گفتار سنجیده و مستدل وا
میدارد، تا هر کسی که برای او عقلی هست از آن پیروی کند و هر کسی که در
بند اهواء خویش است و «به دلایل کاری ندارد» از هر شیطان مَریدی پیروی کند،
تا خداوند آن دو را از هم جدا سازد و هر یک را در جایی که شایستهی آن است
قرار دهد؛ چنانکه فرموده است: «لِیَمِیزَ
اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ
بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ ۚ أُولَٰئِکَ
هُمُ الْخَاسِرُونَ» (أنفال/ 37)؛ «تا خداوند
ناپاکان را از پاکان جدا کند و ناپاکان را بر روی یکدیگر قرار دهد، پس
آنان را فشرده سازد و سپس در جهنّم بگذارد! آنان همانا زیانکارانند»! با این مقدّمه، توجّه شما را به نکات زیر جلب میکنیم: 1 . معیار شناخت عقل است که نخستین
آفریدهی خداوند است و عقل هیچ ادّعایی را تصدیق نمیکند تا آن گاه که با
دلیل اثبات شود؛ چراکه ادّعا گزارهای مخالف با اصل و ظاهر است و با این
وصف، تصدیق آن بدون دلیل معقول نیست و به تصدیق اکاذیب میانجامد. از این
رو، اسلام نیز که دینی عقلانی است، هیچ ادّعایی را بدون دلیل راست
نمیداند؛ چنانکه در کتاب آن آمده است: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (بقره/ 111)؛ «بگو برهانتان را بیاورید اگر راست میگویید» و در سنّت آن آمده است: «البَیِّنَةُ عَلَی ٱلْمُدَّعِی»؛ «بیّنه بر عهدهی ادّعا کننده است»
و این به معنای آن است که ادّعای بدون دلیل را دروغ میداند. از این رو،
هیچ پیامبری برای مردم نیامده مگر اینکه برای آنان از جانب خداوند «بیّنه»
به معنای «دلیلی آشکار» آورده؛ چنانکه خداوند فرموده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ» (حدید/ 25)؛ «هرآینه پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادهایم» و فرموده است: «وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ» (مائده/ 32)؛ «و هرآینه پیامبران ما با دلایل آشکار به نزدشان آمدهاند» و فرموده است: «وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ» (أعراف/ 101)؛ «و هرآینه پیامبران آنان با دلایل آشکار به نزدشان آمدهاند».
بنابراین، هر کسی که ادّعایی میکند، موظّف به آوردن دلیلی برای آن است و
اگر دلیلی برای آن ندارد، غلط میکند که ادّعا میکند و در نزد خداوند،
دروغگوست. 2 . مراد از «دلیل» چیزی است که موجب علم
عاقلان به صدق یک ادّعا میشود؛ چراکه ظن در اسلام -خصوصاً در پیوند با
عقاید- ارزشی ندارد و علم در آن ضروری است؛ چنانکه فرموده است: «قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ» (أنعام/ 148)؛ «بگو آیا نزد شما علمی هست که آن را برای ما بیرون آورید؟ شما جز از ظن پیروی نمیکنید و جز تخمین نمیزنید» و فرموده است: «وَمَا
یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا ۚ إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ
الْحَقِّ شَیْئًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ» (یونس/ 36)؛ «و بیشتر آنان جز از ظن پیروی نمیکنند، هرآینه ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند، هرآینه خداوند به کاری که میکنند آگاه است»!
بنابراین، چیزهایی مانند خبر واحد، تأویل خبر، تعبیر خواب، تفأل به قرآن و
نمردن در مجلس مباهله -اگر مجلسی منعقد شده باشد-، «دلیل» محسوب نمیشوند؛
چراکه در بهترین حالت، موجب ظن میشوند و ظن بنا بر کتاب خداوند، چیزی را
از حق کفایت نمیکند و قابل پیروی نیست؛ خصوصاً در پیوند با عقیده به
انتصاب کسی از جانب خداوند که مهمترین اعتقاد پس از اعتقاد به خداوند و
تغییر دهندهی دنیا و آخرت است و از این رو، در نظر عاقلان به آشکارترین
دلیل نیاز دارد و آن تنها «معجزه» و «نصّ» است؛ چراکه تنها «معجزه» و «نص»
موجب علم به انتصاب کسی از جانب خداوند میشود؛ با توجّه به اینکه «معجزه»
به اقتضای عدم امکان وقوعی، عادی و اتّفاقیاش تنها در ید خداوند است؛
چنانکه فرموده است: «قُلْ إِنَّمَا الْآیَاتُ عِنْدَ اللَّهِ ۖ» (أنعام/ 109)؛ «بگو معجزات تنها نزد خداوندند»
و از این رو، آوردن آن توسّط دیگری متّصل به درخواست مردم یا إعلام پیشین
او یا به نحوی که تعلّق و دلالتش بر او قطعی باشد، جز با اذن خداوند ممکن
نیست؛ چنانکه فرموده است: «وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ» (رعد/ 38)؛ «و هیچ پیامبری را نمیرسد که معجزهای بیاورد مگر با اذن خداوند»،
مانند معجزات موسی، عیسی و محمّد علیهم السّلام که خداوند در کتاب خود
آنها را یاد کرده و دلیل بر صدق ادّعای آنان دانسته است (نگاه کنید به: پرسش و پاسخ 226)؛
همچنانکه «نصّ» به معنای إعلام انتصاب کسی از جانب خداوند توسّط کسی که
انتصابش از جانب خداوند با «معجزه» معلوم شده است، موجب علم میشود؛ چنانکه
به عنوان نمونه فرموده است: «وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا ۚ» (بقره/ 247)؛ «و پیامبرشان به آنان گفت که خداوند برای شما طالوت را به عنوان حاکم برانگیخته است»
و آن مبتنی بر معرّفی مفهوم و مصداق کسی است که انتصاب او از جانب خداوند
إعلام میشود؛ به این ترتیب که پیامبر از شخصی معروف در میان مردم مانند
طالوت در میان قومش نام ببرد و او را منصوب از جانب خداوند اعلام کند، یا
دست شخصی مانند علیّ بن ابی طالب را بگیرد و بالا بیاورد و با اشاره به او
بفرماید: «مَنْ کُنْتُ وَلیُّهُ فَهٰذا عَلِیٌّ وَلیُّهُ» (ابن ابی شیبه، المصنّف، ج7، ص494؛ مسند أحمد، ج5، ص350؛ نسائی، السنن الکبری، ج5، ص130؛ ابن ابی عاصم، السنّة، ص589؛ حاکم، المستدرک، ج2، ص130)؛ «هر کس من ولیّ او هستم این علی ولیّ اوست»،
تا مفهوم و مصداق او هر دو برای مردم معلوم شود؛ با توجّه به اینکه هر
مفهوم کلّی، قابل صدق بر مصادیق جزئیِ متعدّدی است؛ مانند مفهوم کلّی
«انسان» که قابل صدق بر زید و عمرو و بکر و غیره است و مفهوم کلّی «رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ فاطِمةَ یُقالُ لَهُ ٱلْمَهْدِیُّ»؛ «مردی از نسل فاطمه که به او مهدی گفته میشود»
که قابل صدق بر هر مرد فاطمی معروف به مهدی است و مفهوم کلّی «خراسانی» که
قابل صدق بر هر مردی از خراسان است و مفهوم کلّی «یمانی» که قابل صدق بر
هر مردی از یمن است و مفهوم کلّی «لَهُ ثَلاثَةُ أَسامی: اسمٌ کَٱسْمِی و اسمِ أَبی و هو عبدُ اللّهِ و أحمدُ و الإسمُ الثّالثُ المَهْدیُّ»؛ «برای او سه نام است: نامی مانند نام من و نام پدرم و آن عبد الله و احمد است و نام سوم مهدی»
که قابل صدق بر هر مردی با این سه نام است و با این وصف، علم به این
مفاهیم کلّی برای علم به مصادیق جزئی آنها کافی نیست و تبعاً إعلام آنها
بدون إعلام مصادیق جزئیشان «بیان» محسوب نمیشود، در حالی که عقاب بلا
بیان قبیح است؛ فارغ از آنکه اکتفا به إعلام این مفاهیم کلّی، إغراء به جهل
است و إغراء به جهل از خداوند صادر نمیشود. بنابراین، خبر دادن پیامبر
صلّی الله علیه و آله و سلّم از اشخاصی منصوب در آخر الزّمان، «نص» به شمار
نمیرود و ناگزیر همهی این اشخاص تنها با «معجزه» شناخته میشوند؛ چنانکه
بنا بر اخبار متواتر، امام مهدی علیه السّلام با «ندایی آسمانی» به عنوان
نصّی إعجازآمیز از جانب خداوند بر مصداق او شناخته میشود و وزیر او منصور
خراسانی با «کف دستی آسمانی» به عنوان نصّی إعجازآمیز از جانب خداوند بر
مصداق او شناخته میشود؛ زیرا در زمان ظهور آنها که زمین از ظلم و جور پر
شده است، صاحب معجزهای ظاهر نیست تا آنها را با «نص» معرّفی کند و با این
وصف، برای شناخت آنها طریقی جز «معجزه» وجود ندارد و این از وجوه تمایز
آنها با منصوبان پیشین خداوند پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم
است؛ زیرا منصوبان پیشین خداوند پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم
در زمانی بودند که صاحب معجزه یا نصّی ظاهر بود و میتوانست آنها را با
«نص» معرّفی کند و این نکتهی مهمّی است که حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی
حفظه الله تعالی در مبحث «طریقهی شناخت مهدی برای مردم» از کتاب شریف
«بازگشت به اسلام» (ص243) آن را به تفصیل تبیین فرموده است. از اینجا
دانسته میشود که اگر کسی بدون آوردن «معجزه» با شرایط و خصوصیّات مذکور،
خود را یکی از اشخاص منصوب در آخر الزّمان بشمارد، به طور قطع دروغگوست؛
مانند احمد الحسن بصری که بدون آوردن چنین معجزهای، خود را نه «یکی از
اشخاص منصوب در آخر الزّمان»، بلکه همهی آنان و چیزی بیشتر میشمارد (!) و
با این وصف، شکّی در دروغگو بودن او نیست. 3 . همهی اینها در صورتی است که خبر
رسیده از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی شخص منصوب در آخر
الزّمان، «متواتر» باشد؛ زیرا خبر غیر متواتر، تنها موجب ظنّ میشود و ظن
بنا بر صریح کتاب خداوند، چیزی را از حق کفایت نمیکند و قابل پیروی نیست و
با این وصف، مفهوم چنین شخصی را نیز به اثبات نمیرساند، تا چه رسد به
مصداق او؛ مانند خبر رسیده از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی
شخصی بعد از امام مهدی علیه السّلام با سه نام عبد الله، احمد و مهدی که
توسّط مردی مجهول به نام «أحمد بن محمّد بن الخلیل» از مردی مجهول به نام
«جعفر بن محمّد مصری» از عمویش، از پدرش که هر دو مجهول هستند، روایت شده و
خبری واحد، ضعیف و منکَر است. این به معنای آن است که از یک سو شخصی بعد
از امام مهدی علیه السّلام با سه نام عبد الله، احمد و مهدی، مفهوم ندارد
تا نوبت به مصداق او برسد و از سوی دیگر شناخت مصداق او جز از طریق «معجزه»
یا «نصّ امام مهدی علیه السّلام» بر او پس از ظهورش ممکن نیست و از اینجا
دانسته میشود که ادّعای احمد الحسن بصری معنا ندارد و مانند ادّعای کسی
است که خود را «قُقنوس» میشمارد! 4 . بدون شک احمد الحسن بصری نخستین مدّعی
دروغین در حوزهی مهدویّت نیست؛ چراکه پیش از او مدّعیان دروغین بسیاری با
نامهای مختلف از جمله نام «احمد» ظهور کردهاند و با شیوههایی مانند
شیوهی او به سوی آتش فرا خواندهاند، ولی شاید او نخستین مدّعی دروغینی
باشد که به حدّی از تحکّم و قلدری رسیده که خود را بینیاز از دلیل شمرده
است؛ به این ترتیب که صدق ادّعای خود را از صدق ادّعای انبیا و اوصیا
آشکارتر پنداشته و با «دَوری باطل» مدّعی شده است که ادّعای او دلیل بر صدق
ادّعای اوست، بیآنکه به دلیلی دیگر نیاز داشته باشد؛ «من ادّعا میکنم پس
هستم»!! زیرا شیطان در نظرش زینت داده است که ممکن نیست کسی جز شخص مذکور
در خبر رسیده از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را شخص مذکور در
خبر رسیده از آن حضرت بشمارد و این در حالی است که همهی مدّعیان دروغین،
خود را اشخاص مذکور در اخبار رسیده از آن حضرت میشمارند و واضح است که در
این جهت میان اخبار رسیده از آن حضرت و ادّعای مدّعیان دروغین فرقی نیست! امّا «زخرف القول» این «کذّاب» برای اثبات این «دور باطل»، مبتنی بر چهار «مغالطهی آشکار» است: یکم اینکه میگوید خبر رسیده از پیامبر
صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام
با سه نام عبد الله، احمد و مهدی، یقینی است؛ چراکه اخبار رسیده از پیامبر
صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی اوصیائش متواترند، در حالی که این جز
مغالطهای آشکار نیست؛ چراکه اخبار رسیده از آن حضرت دربارهی اوصیائش،
مربوط به دوازده وصیّ او هستند و هیچ اشارهای به شخص بعد از امام مهدی
علیه السّلام با سه نام عبد الله، احمد و مهدی ندارند و با این وصف، واضح
است که خبر رسیده دربارهی این شخص از طریق یک راوی مجهول، متواتر نیست،
بلکه مخالف با اخبار متواتر است! بنابراین، اخبار متواتر رسیده از پیامبر
صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی دوازده وصیّ، بر صدق ادّعای کسی که
خود را وصیّ سیزدهم میشمارد دلالت نمیکند، بلکه بر کذب آن دلالت میکند و
این واضحتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد! البته عجیب نیست که
این مدّعی دروغین برای اثبات ادّعای خود به چیزی استناد میکند که نفی
کنندهی ادّعای اوست؛ زیرا او اگر سود و زیان خود را میشناخت چنین ادّعایی
نمیکرد، ولی تعجّب از کسانی است که این استناد را از او میپذیرند! آنان
به راستی که جاهلانند! دوم اینکه میگوید کسی پیش از او چنین
ادّعایی نکرده و این دلیل بر صدق ادّعای اوست، در حالی که این نیز جز
مغالطهای آشکار نیست؛ زیرا اولاً اینکه کسی پیش از او چنین ادّعایی نکرده،
خود ادّعایی دیگر است که نیاز به دلیل دارد و تبعاً ادّعایی دیگر
نمیتواند ادّعای او را اثبات کند! ثانیاً پیشی گرفتن از دیگران در یک کار،
لزوماً به معنای درست بودن آن کار نیست، بلکه میتواند مصداق «أَسَّسَ أَساسَ الظُّلم» و رسیدن به مقام «أَشقَی الأَوَّلین» باشد؛ چنانکه خداوند به عنوان نمونه فرموده است: «وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَکُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ» (عنکبوت/ 28)؛ «و لوط هنگامی که به قومش گفت: هرآینه شما کار زشتی را انجام میدهید که احدی از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است»!
ثالثاً مسلّم است که کسانی با نام «محمّد» و غیره دست کم از قرن دوم هجری
ادّعای مهدویّت داشتهاند و با این وصف، نخستین کسی که ادّعای مهدویّت
کرده، مهدی نبوده، تا نخستین کسی که ادّعای وصیّ او بودن کرده است، وصیّ او
باشد! بلکه در برخی روایات اهل بیت آمده است: «ما
خَرَجَ موسىٰ عَلَیْهِ السَّلامُ حَتّىٰ خَرَجَ قَبْلَهُ خَمْسُونَ
کَذّاباً مِنْ بَنی إِسْرائیلَ کُلُّهُمْ یَدَّعِی أَنَّهُ مُوسَى بْنُ
عِمرانَ» (ابن بابویه، کمال الدّین، ص147)؛ «موسی
علیه السّلام خروج نکرد تا آن گاه که پیش از او پنجاه کذّاب از بنی
اسرائیل خروج کردند که همگی ادّعا داشتند موسی بن عمران هستند»! با این وصف، کسی که چنین مغالطهی آشکاری میکند، جز مانند آن پنجاه کذّاب بنی اسرائیل نیست! سوم اینکه میگوید اگر دروغگویی بتواند
خود را شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام بشمارد، «مستلزم گمراه شدن مردم
با وصیّت پیامبر است، در حالی که پیامبر فرموده است هر کس از وصیّت من
پیروی کند هرگز گمراه نمیشود»! روشن است که این نیز یک مغالطهی آشکار
است؛ زیرا قطع نظر از اینکه وصیّت پیامبر دربارهی شخص بعد از امام مهدی
علیه السّلام ثابت نیست، «خود را شخص مذکور در وصیّت پیامبر شمردن» غیر از
«وصیّت پیامبر» است و با این وصف، گمراه شدن مردم با آن به معنای گمراه شدن
آنان با وصیّت پیامبر نیست! به عبارت دیگر، هنگامی که دروغگویی خود را با
استناد به وصیّت پیامبر و بدون ارائهی «معجزه» و «نص»، شخص بعد از امام
مهدی علیه السّلام میشمارد و مردم را گمراه میکند، وصیّت پیامبر سبب
گمراهی آنان نشده، بلکه دروغ دروغگو و اشتباه مردم سبب گمراهی آنان شده و
واضح است که دروغ دروغگو و اشتباه مردم به پای پیامبر نوشته نمیشود؛ زیرا
بدون شک بر خداوند واجب نیست که تکویناً دروغگو را از دروغ گفتن باز دارد؛
با توجّه به اینکه آن بر خلاف سنّت خداوند و بر خلاف اختیار انسان است، بل
بر خداوند واجب است که از یک سو دروغگو را از دروغ گفتن و مردم را از گمراه
شدن توسّط او نهی کند و این کاری است که از طریق عقل و شرع انجام داده است
و از سوی دیگر دروغگو را به سبب دروغ گفتن و مردم را به سبب گمراه شدن
توسّط او مجازات کند؛ چنانکه فرموده است: «وَمَنْ
أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِیَ
إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَمَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا
أَنْزَلَ اللَّهُ ۗ وَلَوْ تَرَىٰ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ
الْمَوْتِ وَالْمَلَائِکَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ ۖ
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى
اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَکُنْتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» (أنعام/ 93)؛ «و
چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خداوند دروغ میبندد یا میگوید که به
من وحی شده در حالی که چیزی به او وحی نشده است و کسی که میگوید مانند
چیزی که خداوند نازل کرد را نازل میکنم؟! و اگر ستمکاران را در سختیهای
مرگ ببینی در حالی که فرشتگان دستهای خود را فراز آوردهاند و (به آنان
میگویند:) جانهاتان را بیرون آورید! امروز به خاطر چیزی که به ناحق
دربارهی خداوند میگفتید و در برابر آیات او تکبّر میکردید عذاب خواری را
کیفر داده میشوید» و فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ» (ص/ 26)؛ «هرآینه کسانی که از راه خداوند گمراه میشوند برایشان عذاب شدیدی است به سبب اینکه روز حساب را از یاد بردند»!
با این وصف، دروغ گفتن دروغگو و گمراه شدن مردم بر عهدهی خودشان است و به
خداوند و پیامبرش نسبت داده نمیشود؛ چنانکه فرموده است: «ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (آل عمران/ 182)؛ «آن به سبب چیزی است که دستهای خودتان پیش فرستاده و خداوند ظلم کنندهی به بندگان نیست» و فرموده است: «وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (نحل/ 33)؛ «و خداوند به آنان ظلم نکرد، ولی آنان بودند که به خودشان ظلم کردند»!
از این رو، کسی که چنین مغالطهی آشکاری کرده و کسی که آن را از او
پذیرفته است، گناه خود را بر گردن پیامبر انداختهاند و بر خداوند دروغ
بستهاند و تبعاً باید خود را برای عذابی خوار کننده و شدید آماده سازند. چهارم اینکه با استناد به حدیثی در کتاب
کافی (ج1، ص373) مدّعی میشود: «این امر را شخصی جز صاحبش ادّعا نمیکند
مگر اینکه خداوند عمر او را قطع میکند» و سپس نتیجه میگیرد که او صاحب
این امر است؛ چراکه این امر را ادّعا کرده، ولی هنوز زنده است و خداوند
عمرش را قطع نکرده است! در حالی که این نیز جز مغالطهای آشکار نیست؛ زیرا
این حدیثی واحد و ضعیف است که در سند آن مردی مجهول به نام «یحیی أخو
أُدیم» قرار دارد و با این وصف، موجب ظن هم نمیشود، در حالی که اگر موجب
ظن هم بشود حجّت نیست؛ چراکه بنا بر کتاب خداوند، ظنّ چیزی را از حق کفایت
نمیکند، خصوصاً دربارهی عقاید که نیاز به یقین است. بل حق آن است که این
حدیثی کذب و ساختگی است؛ چراکه بر خلاف کتاب خداوند و بر خلاف واقعیّات
عینی است؛ با توجّه به اینکه کتاب خداوند مهلت یافتن کافران و ظالمان را
دلیلی بر حقّانیّت آنان ندانسته و فرموده است: «وَلَا
یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ
لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ
وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» (آل عمران/ 178)؛ «و
کسانی که کافر شدند نپندارند این که به آنان مهلت میدهیم برایشان خیر
است! تنها برای این به آنان مهلت میدهیم که بر گناه بیفزایند و برای آنان
عذابی خوار کننده است» و فرموده است: «وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ» (إبراهیم/ 42)؛ «و
خداوند را از کاری که ظالمان میکنند غافل نپندار! جز این نیست که (عذاب)
آنان را برای روزی به تأخیر میاندازد که چشمها در آن خیره میشوند» و فرموده است: «لَا
یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلَادِ مَتَاعٌ
قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۚ وَبِئْسَ الْمِهَادُ» (آل عمران/ 196 و 197)؛ «مبادا گردش کسانی که کافر شدند در شهرها تو را بفریبد! این بهرهای اندک است و سپس جایگاهشان جهنّم خواهد بود که بد جایگاهی است» و فرموده است: «وَلَئِنْ
أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَىٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ
مَا یَحْبِسُهُ ۗ أَلَا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ
وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ» (هود/ 8)؛ «و
اگر عذاب را از آنان تا مدّتی محدود به تأخیر بیندازیم میگویند که چه
چیزی آن را باز داشته است؟! بدانید روزی که آنان را بیاید از آنان باز
گردانده نمیشود و چیزی که آن را استهزاء میکردند بر آنان فرود میآید»
و روشن است که هر حدیث مخالف با قرآن مزخرف است و از این رو، کافران،
ظالمان و مدّعیان دروغین بسیاری را میبینیم که بیش از احمد الحسن بصری
مهلت داده شدهاند؛ مانند غلام احمد قادیانی (د.1326ق) که نزدیک به 35 سال
با ادّعای این امر به تبلیغ پرداخت و سپس با مرگ طبیعی از دنیا رفت و
پیروان او در حال حاضر با نام «جماعت احمدیّه»، از پیروان احمد الحسن بصری
بیشترند! 5 . این اصل ادّعاهای احمد الحسن بصری بر
بنیاد حدیث وصیّت بود که بطلان آن واضح شد، ولی بطلان سایر ادّعاهای او
مانند «امام بودن»، «قائم آل محمّد بودن» و «منجی بشریّت بودن» واضحتر از
آن است که نیازی به توضیح داشته باشد؛ چراکه از یک سو بنا بر روایات متواتر
میان شیعه و اهل سنّت، امامان در اسلام تنها دوازده تن هستند و اعتقاد به
امام سیزدهم بر خلاف یقینیّات و مسلّمات اسلامی است و از سوی دیگر بنا بر
خود حدیث وصیّت نیز شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام، «امام» نیست، بلکه
صرفاً یک «مهدی» به معنای شخصی هدایت یافته است؛ چنانکه در ضمن این حدیث از
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است: «إنَّهُ
سَیَکونُ بَعدِی اثْنا عَشَرَ إماماً و مِنْ بَعدِهِم اثْنا عَشَرَ
مَهدیّاً ... فذٰلِکَ اثْنا عَشَرَ إِماماً ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعدِهِ
اثْنا عَشَرَ مَهدیّاً» (طوسی، الغیبة، ص151)؛ «پس از من دوازده امام و پس از آنان دوازده مهدی خواهند بود ... پس اینها دوازده امام هستند، سپس بعد از او دوازده مهدی خواهند بود»! از این رو، در حدیثی دیگر از جعفر بن محمّد صادق رسیده است که فرمود: «إِنَّما
قالَ: إثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً وَ لَمْ یَقُلْ: إثْنا عَشَرَ إِماماً
وَلٰکِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ شیعَتِنا یَدْعُونَ ٱلنّاسَ إلىٰ مُوالاتِنا وَ
مَعْرِفَةِ حَقِّنا» (ابن بابویه، کمال الدّین، ص358)؛ «آن
حضرت تنها فرمود: دوازده مهدی و نفرمود: دوازده امام! آنها صرفاً گروهی
از شیعیان ما هستند که مردم را به سوی دوستی ما و شناخت حقّمان دعوت
میکنند» و این صریح در آن است که شخص بعد از امام مهدی علیه
السّلام -اگر وجود داشته باشد- «امام» نیست و با این وصف، احمد الحسن بصری
که خود را «امام» میشمارد، حتّی اگر راستگو باشد، دروغگوست و این تناقضی
است که راستگو بودن او را در حدّ محال قرار میدهد! وانگهی از اینجا دانسته میشود که احمد
الحسن بصری طاغوتی است که به جای خداوند پرستش میشود؛ زیرا بنا بر قاعده
در اسلام، هر کسی جز دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم،
خود را امامی از جانب خداوند بشمارد، طاغوتی است که به جای خداوند پرستش
میشود، بلکه کفر او ثابت است؛ زیرا ادّعای امامت از جانب خداوند توسّط کسی
جز دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، کفر محسوب میشود؛
بر خلاف ادّعای امامان عرفی که امامت خود را از جانب خداوند نمیدانند و
از این رو، کافر محسوب نمیشوند، اگرچه طاغوت محسوب میشوند و این قولی است
که از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است؛ چنانکه
به عنوان نمونه، از جعفر بن محمّد صادق روایت شده است که فرمود: «مَنِ ادَّعَى الإِمَامَةَ ولَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ کَافِرٌ» (کلینی، الکافی، ج1، ص372؛ ابن بابویه، عقاب الأعمال، ص214؛ نعمانی، الغیبة، ص116)؛ «هر کسی ادّعای امامت کند، در حالی که از اهل آن نیست کافر است» و از ابو جعفر باقر روایت شده است که در تفسیر سخن خداوند: «وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ۚ» (زمر/ 60)؛ «و روز قیامت کسانی که بر خداوند دروغ بستند رویهاشان را سیاه میبینی»، فرمود: «مَنْ قَالَ إِنِّی إِمَامٌ ولَیْسَ بِإِمَامٍ» (کلینی، الکافی، ج1، ص372؛ ابن بابویه، عقاب الأعمال، ص214؛ نعمانی، الغیبة، ص113)؛ «(مصداق آن) کسی است که میگوید من امام هستم، در حالی که امام نیست»؛
همچنانکه معتقدان به امامت احمد الحسن بصری از مذهب اثنا عشری خارج هستند؛
چراکه اعتقاد به محدود بودن امامان هدایت به دوازده تن، رکن مذهب اثنا
عشری است، بلکه از مسلّمات همهی مذاهب اسلامی محسوب میشود و با این وصف،
بعید نیست که معتقدان به امامت این مرد نیز به تبع او کافر باشند؛ چراکه
بنا بر قاعده، اعتقاد به امامت کسی جز دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله
علیه و آله و سلّم از جانب خداوند، کفر است؛ بر خلاف اعتقاد جمهور مسلمانان
که امامت امامان خود را از جانب خداوند نمیدانند، بلکه از جانب اهل حلّ و
عقد میدانند و از این رو، کافر محسوب نمیشوند، اگرچه گمراه محسوب
میشوند و این قولی است که از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم
روایت شده است؛ چنانکه به عنوان نمونه از جعفر بن محمّد صادق روایت شده است
که فرمود: «ثَلَاثَةٌ لَا یُکَلِّمُهُمُ
اللَّه یَوْمَ الْقِیَامَةِ ولَا یُزَکِّیهِمْ ولَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
مَنِ ادَّعَى إِمَامَةً مِنَ اللَّه لَیْسَتْ لَه ومَنْ جَحَدَ إِمَاماً
مِنَ اللَّه ومَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الإِسْلَامِ نَصِیباً» (کلینی، الکافی، ج1، ص373)؛ «سه
تن هستند که خداوند در روز قیامت با آنان سخن نمیگوید و آنان را پاک
نمیکند و برایشان عذابی دردناک است: کسی که امامتی از جانب خداوند را
ادّعا کند که برای او نیست و کسی که امامی از جانب خداوند را انکار کند و
کسی که بپندارد این دو در اسلام نصیبی دارند» و با این وصف، معتقدان
به امامت احمد الحسن بصری در حکم کافران هستند و تبعاً دوستی با آنان
مانند دوستی با سایر کافران جایز نیست، بلکه برائت از آنان مانند برائت از
سایر کافران واجب است؛ همچنانکه ازدواج با آنان و خوردن و آشامیدن از
ظروفشان پیش از شستوشو جایز نیست؛ چراکه آنان نجس هستند، تا آن گاه که
اسلام بیاورند؛ با توجّه به اینکه اعتقاد به وجود امامی از جانب خداوند جز
دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، مانند اعتقاد به وجود
پیامبری دیگر از جانب خداوند است و چنین اعتقادی خروج از اسلام محسوب
میشود؛ بر خلاف اعتقاد به وجود امامی از جانب مردم جز دوازده خلیفهی
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که خروج از اسلام محسوب نمیشود، بلکه
صرفاً خروج از ایمان است. همچنانکه «قائم آل محمّد» لفظی است که
برای اشاره به امام مهدی علیه السّلام وضع شده؛ چراکه او قیام کنندهی
موعود از آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم برای پر کردن زمین از عدالت
است و با این وصف، اطلاق آن بر شخصی دیگر استعمال لفظ در غیر معنای موضوعٌ
له است که بدون علاقه و قرینه کذب محسوب میشود؛ همچنانکه «منجی بشریّت»
صفتی مختص به امام مهدی علیه السّلام است و اطلاق آن بر غیر او کذب محض
است؛ زیرا تنها اوست که بنا بر روایات متواتر، زمین را پس از اینکه از ظلم
پر شده است از عدالت پر میکند، نه شخصی موسوم به «یمانی» و نه شخصی بعد از
امام مهدی علیه السّلام! 6 . از اینجا دانسته میشود که ادّعای
«یمانی بودن» این مرد بصری نیز ادّعایی کذب و بیبنیاد است؛ چراکه اولاً
کفر این مرد بصری از چیزی که گذشت ثابت شد، در حالی که به نظر میرسد شخص
موسوم به «یمانی»، اگر وجود داشته باشد، یک کافر نیست؛ ثانیاً هیچ روایت
صحیح بلکه ضعیفی دربارهی چگونگی شناخت شخصی موسوم به «یمانی» نرسیده و این
دلیل بر آن است که شناخت چنین شخصی در اسلام واجب نبوده و اهمیّتی نداشته
است؛ ثالثاً روایات رسیده دربارهی شخصی موسوم به «یمانی» هیچ دلالتی بر
ارتباط او با امام مهدی علیه السّلام بلکه حقّانیّت حرکت او ندارند؛ مگر
روایت رسیده از ابو جعفر باقر دربارهی ضرورت پیروی از «پرچم یمانی» که
توسّط مردی کذّاب موسوم به حسن بن علیّ بن ابی حمزهی بطائنی روایت شده و
روایتی واحد، مجعول و مخالف با احادیث متواتر و مشهور است؛ با توجّه به
اینکه احادیث متواتر و مشهور در میان فریقین بر ضرورت پیروی از «پرچمهای
سیاه خراسانی» تأکید دارند، نه «پرچم یمانی»؛ چنانکه به عنوان نمونه، از
میان اهل سنّت کسانی چون ابن ابی شیبه (د.235ق) در المصنّف (ج8، ص697)،
احمد بن حنبل (د.241ق) در المسند (ج5، ص277)، ابن ماجه (د.273ق) در سنن
(ج2، ص1366)، ابو داوود (د.275ق) در سنن (ج2، ص311)، ابن حماد (د.288ق) در
کتاب الفتن (ص188)، احمد بن عمرو بزاز (د.292ق) در المسند (ج4، ص310)، ابو
سعید شاشی (د.335ق) در المسند (ج1، ص347)، طبرانی (د.360ق) در المعجم
الأوسط (ج6، ص29)، ابن عدی (د.365ق) در الکامل (ج4، ص227)، حاکم نیشابوری
(د.405ق) در المستدرک علی الصّحیحین (ج4، ص464)، بیهقی (د.458ق) در دلائل النبوّة (ج6، ص516)، ابن کثیر (د.774ق) در البدایة و النهایة
(ج6، ص275)، هیثمی (د.807ق) در مجمع الزوائد (ج7، ص316) و از میان شیعه،
کسانی چون محمد بن سلیمان کوفی (د.300ق) در مناقب أمیر المؤمنین (ج2،
ص110)، قاضی نعمان مغربی (د.363ق) در شرح الأخبار (ج3، ص401)، محمّد بن
جریر طبری (قرن4) در دلائل الإمامة (ص442، 446)، محمّد بن ابراهیم نعمانی (د.380ق) در الغیبة
(ص281)، ابن طاووس (د.664ق) در الملاحم و الفتن (ص119) و ابن ابی حاتم
عاملی (د.664ق) در الدرّ النظیم (ص798، 799 و 800)، همگی با اسناد معتبر و
متعدّد، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کردهاند که چون
جوانانی از بنی هاشم را دید گریان شد و رنگ مبارکش پرید و سپس خطاب به
اصحاب خود فرمود: «إِنّا
أهلُ بَیتٍ ٱخْتارَ لَنَا اللّهُ الآخِرَةَ عَلَى الدّنیا و إِنَّ أهلَ
بَیتی سَیَلْقَونَ بَعدِی بلاءً و تَشْریداً و تَطْریداً، حتّى یَأتِیَ
قَومٌ مِنْ قِبَلِ ٱلْمَشرقِ -أو قالَ: مِنْ قِبَلِ خُراسانَ- مَعَهُمْ
رایاتٌ سودٌ یَسْأَلونَ ٱلْحَقَّ فَلا یُعْطَونَهُ، ثُمَّ یَسْأَلونَهُ
فَلا یُعْطَونَهُ، ثُمَّ یَسْألُونَهُ فَلا یُعْطَونَهُ، فَیُقاتِلونَ
فَیُنْصَرونَ فَیُعطَونَ ما سَأَلوا، فلا یَقْبَلُونَهُ حَتّى یَدْفَعُوا
إلىٰ رَجُلٍ مِنْ أهلِ بَیتی، فَیَمْلأها قِسْطاً کَما مَلَأوها جَوْراً،
فَمَنْ أَدْرَکَ ذٰلِکَ مِنْکُم أَوْ مِنْ أَعْقابِکُم فَلْیَأتِهِمْ -وَ
فی رِوایةٍ: وَلْیُبایِعْهُم- ولَو حَبْواً عَلَى ٱلثِّلْجِ فَإنّها رایاتُ
هُدًی»؛ «هر آینه ما اهل بیتی هستیم که
خداوند آخرت را برایمان نسبت به دنیا اختیار کرده است و هر آینه اهل بیت من
پس از من بلا و راندگی و آوارگی خواهند دید، تا آنگاه که گروهی از جانب
مشرق -یا فرمود: از جانب خراسان- بیایند که با آنان پرچمهای سیاهی است، پس
حق را مطالبه میکنند ولی به آنان داده نمیشود، سپس آن را مطالبه میکنند
ولی به آنان داده نمیشود، سپس آن را مطالبه میکنند ولی به آنان داده
نمیشود، پس به جنگ روی میآورند و به پیروزی میرسند، پس چیزی که مطالبه
کردند به آنان داده میشود ولی آن را نمیپذیرند تا اینکه آن را (بدون
سازش میگیرند و) به مردی از اهل بیت من میسپارند، پس زمین را از عدالت پر
میکند همانطور که از ستم پُرش کردهاند، پس هر کس از شما یا از آیندگان
شما که آن را درک کرد باید به سوی آنان بشتابد -در روایتی دیگر: و با آنان
بیعت کند- اگرچه چهار دست و پا بر روی برف؛ چراکه آنها پرچمهای هدایت
هستند»! این خبر صحیح و بسیار مشهوری است که نزد
محدّثان به «حدیث الرّایات» معروف است و شیعه و سنّی هر دو آن را در منابع
معتبر خود روایت کردهاند و راویان آن نزد هر دو ثقه و مورد اعتماد هستند؛
چنانکه معاویة بن هشام قصّار ابوالحسن کوفی
درگذشتهی 204 یا 205 قمری از رجال صحاح ستّه غیر از بخاری و علی بن صالح
أبو محمّد همدانی کوفی درگذشتهی 151 یا 154 قمری از رجال صحاح که گروهی او
را ثقه شمردهاند و گروهی دیگر حدیثش را صحیح دانستهاند و یزید بن أبی
زیاد قرشی أبو عبد الله کوفی درگذشتهی 136 یا 137 قمری از رجال صحاح که
ثقهای عادل است و ابراهیم بن یزید نخعی کوفی درگذشتهی 96 قمری که وثاقتش
مورد اتّفاق است و فقیهی بزرگ از رجال صحاح ستّه شمرده میشود و علقمة
بن قیس نخعی درگذشتهی 62 قمری تابعی و از رجال صحاح ستّه است. بل تردیدی
نیست که این حدیث متواتر محسوب میشود؛ چراکه راویان آن از یزید بن أبی
زیاد قرشی در منابع مختلف به 9 نفر میرسند و آنان علی بن صالح، أبو بکر بن
عیّاش، سبّاح بن یحیی المزنی، محمد بن فضیل، عبد الله بن ادریس، جریر،
خالد بن عبد الله، فطر بن خلیفة و مندل بن علی
هستند و روایت این تعداد از او بدون شک متواتر محسوب میشود؛ جدا از آنکه
یزید بن أبی زیاد قرشی در روایت این حدیث از ابراهیم نخعی تنها نیست، بلکه
کسانی دیگر چون عمرو بن قیس ملائی و حکم بن عتیبه نیز آن را از او روایت
کردهاند؛ همچنانکه کسانی دیگر جز ابراهیم نخعی مانند زید بن رفیع و شریک
بن عبد الله و عبد الله بن مروان نیز آن را روایت کردهاند و راویان آنها
مانند ابن حماد، ابن أبی لیلی، حمزهی نصیبی و جزری نیز از راویان این حدیث
در این طبقه محسوب میشوند که در مجموع به 7 نفر میرسند؛ همچنانکه علاوه
بر علقمه، کسانی چون أسود، أبو عبیدة و عبیدة
السلمانی آن را از عبد الله بن مسعود و کسانی چون تمیم بن حذلم و زید بن
حسن آن را از عبد الله بن عبّاس و کسانی چون علاء بن عتبه آن را از حسن و
کسانی مانند أبو أسماء رحبی آن را از ثوبان خادم رسول خدا صلّی الله علیه و
آله و سلّم روایت کردهاند و آنها نیز به 8 نفر بالغ میشوند که آن را از
کسانی چون عبد الله بن مسعود، عبد الله بن عبّاس، ثوبان خادم رسول خدا
صلّی الله علیه و آله و سلّم و حسن بن علی روایت کردهاند. فارغ از آنکه
این حدیث بدون تفاوت چندانی در الفاظش با طرق دیگری از امامان اهل بیت
مانند علی و ابو جعفر باقر نیز رسیده و با این وصف، روشن است که این حدیث
«متواتر لفظی» محسوب میشود و آن بالاترین حدّ تواتر است و از آن دانسته
میشود که بلا، آوارگی و راندگی اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و
سلّم پس از او جز با دست «خراسانی» پایان داده نمیشود و ظهور او فرج آل
محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و برطرف کنندهی اندوه آن حضرت است؛
چنانکه از علی روایت شده است که فرمود: «خروج پرچمهای سیاه از خراسان و سجستان، در آن فرج آل محمّد است»؛ همچنانکه بر وجوب شتافتن به سوی این پرچمها «اگرچه چهار دست و پا بر روی برف»
تأکید میکند و با این تأکید مُدهش، جایی برای شتافتن به سوی پرچم یمانی
باقی نمیگذارد، بلکه از بطلان خبر رسیده دربارهی پرچم یمانی پرده بر
میدارد؛ زیرا خبر رسیده دربارهی آن، خبری واحد، شاذ و مجعول است که تنها
توسّط محمّد بن جعفر طوسی به صورت مرسل و توسّط محمّد بن ابراهیم نعمانی از
طریق مردی کذّاب با نام حسن بن علیّ بن ابی حمزهی بطائنی روایت شده که از
راویان سیف بن عمیرة و احتمالاً راوی محذوف
در طریق محمّد بن جعفر طوسی است و قاعدتاً با این اوصاف نمیتواند در برابر
خبر صحیح، متواتر و مشهور رسیده دربارهی پرچمهای سیاه خراسانی ایستادگی
کند. این به معنای آن است که اگر شخصی موسوم به «یمانی» وجود داشته باشد
نیز مانند سایر مسلمانان مکلّف به شتافتن به سوی پرچمهای سیاه خراسانی «اگرچه چهار دست و پا بر روی برف» است؛ چراکه عبارت «فَمَنْ أَدْرَکَ ذٰلِکَ مِنْکُم أَوْ مِنْ أَعْقابِکُم فَلْیَأتِهِمْ ولَو حَبْواً عَلَى ٱلثِّلْجِ»؛ «پس هر کس از شما یا از آیندگان شما که آن را درک کرد باید به سوی آنان بشتابد اگرچه چهار دست و پا بر روی برف»
در کلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مطلق است و تبعاً شامل شخص
موسوم به «یمانی» نیز میشود. خصوصاً با توجّه به اینکه خبر مذکور دربارهی
پرچمهای سیاه خراسانی، تنها خبر رسیده دربارهی وجوب شتافتن به سوی این
پرچمها نیست و اخبار دیگر در این باره از دهها خبر تجاوز میکنند و
متواتر معنوی هستند؛ چنانکه در خبری از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و
سلّم رسیده است که فرمود: «إِذا رَأَیْتُمُ
ٱلرّایاتِ ٱلسُّودَ قَدْ أَقْبَلَتْ مِنْ خُراسانَ فَأتُوها ولَو حَبْواً
عَلَى ٱلثِّلْجِ، فَإِنَّ فِیها خَلیفَةَ ٱللّهِ ٱلْمَهْدِیَّ -أو قالَ:
خَلِیفَةَ ٱلْمَهْدِیِّ» (مسند أحمد، ج5، ص277؛ حاکم، المستدرک، ج4، ص502 [و قال: هذا حدیثٌ صحیحٌ على شرطِ الشّیخَینِ و لم یُخرجاه]؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج6، ص516؛ ابن عدی، الکامل، ج5، ص133؛ بلخی، البدء و التاریخ، ج2، ص174؛ ذهبی، میزان الإعتدال، ج3، ص128؛ إربلی، کشف الغمّة، ج3، ص273؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج51، ص82)؛ «هرگاه
پرچمهای سیاه را دیدید که از خراسان روی آوردهاند به سوی آنها بشتابید
اگرچه چهار دست و پا بر روی برف؛ چراکه خلیفهی مهدیّ خدا در میان آنهاست
-یا فرمود: خلیفهی مهدی در میان آنهاست» و در خبری دیگر از آن حضرت رسیده است که فرمود: «یَقْتَتِلُ
عِنْدَ کَنْزِکُم نَفَرٌ ثَلاثَةٌ کُلُّهُمُ ٱبْنُ خَلِیفَةٍ، ثُمَّ لا
یَصِیرُ ٱلْمُلْکُ إِلىٰ أَحَدٍ مِنْهُم، ثُمَّ تُقْبِلُ الرّایاتُ
السُّودُ مِنْ قِبَلِ خُراسانَ، فَإِذا رَأَیْتُمْ أَمیرَهُمْ فَبایِعُوهُ
ولَو حَبْواً عَلَى ٱلثِّلْجِ، فَإنَّهُ خَلیفَةُ ٱللّهِ ٱلْمَهْدِیُّ -أو
قالَ: خَلِیفَةُ ٱلْمَهْدِیِّ» (ابن ماجة، سنن، ج2، ص1367؛ ابن منادی، الملاحم، ص44؛ دانی، السنن الواردة فی الفتن، ج5، ص1032؛ رویانی، المسند، ج1، ص417؛ مقریزی، إمتاع الأسماع، ج12، ص296؛ بحرانی، غایة المرام، ج7، ص108؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج51، ص83)؛ «نزد
گنجینهی شما (یعنی کعبه) سه تن میجنگند که همگی فرزند حاکمی هستند، ولی
حکومت به هیچ یک از آنها نمیرسد، سپس پرچمهای سیاه از جانب خراسان
میآیند؛ پس چون امیر آنها را دیدید با او بیعت کنید، اگرچه چهار دست و پا
بر روی برف؛ چراکه او خلیفهی مهدیّ خداوند است -یا فرمود: خلیفهی مهدی
است» و در خبری دیگر از آن حضرت رسیده است که او را «منصور» نامید و فرمود: «وَجَب عَلیٰ کُلِّ مُؤمنٍ نَصْرُهُ -أَو قالَ: إجابَتُهُ» (سنن أبی داود، ج2، ص311؛ ابن حیّون، شرح الأخبار، ج3، ص359)؛ «یاری -یا فرمود: اجابت- او بر هر مؤمنی واجب است» و در خبری دیگر از علیّ بن ابی طالب رسیده است که فرمود: «إِذا
سَمِعْتَ ٱلرّایاتِ السُّودَ مُقْبِلَةً مِنْ خُراسانَ فَکُنْتَ فِی
صُنْدُوقٍ مُقْفَلٍ عَلَیْکَ فَٱکْسِرْ ذٰلِکَ ٱلْقُفْلَ وَ ذٰلِکَ
ٱلصُّنْدُوقَ حَتّىٰ تُقْتَلَ تَحْتَها، فَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ
فَتَدَحْرَجْ حَتّىٰ تُقْتَلَ تَحْتَها» (متّقی هندی، کنز العمّال، ج11، ص278)؛ «هنگامی
که شنیدی پرچمهای سیاه از خراسان روی آوردهاند و تو آن هنگام در صندوقی
بودی که به روی تو قفل شده بود، قفل و صندوق را بشکن تا در زیر آنها کشته
شوی و اگر نتوانستی، (با صندوق) غلت بخور تا در زیر آنها کشته شوی»!
واضح است که تأکیدی بالاتر از این بر وجوب پیوستن به کسی نرسیده است و با
این وصف، کسانی که این اخبار متواتر، مشهور و اکید حاکی از وجوب پیوستن به
«پرچم خراسانی» را نادیده میگیرند و خبری واحد، شاذ و ساختگی حاکی از وجوب
پیوستن به «پرچم یمانی» را اخذ میکنند، در ضلالی بعید و آشکارند! 7 . امّا ادّعای فرزندی احمد الحسن بصری
برای امام مهدی علیه السّلام نیز مانند سایر ادّعاهای او لغو و باطل است؛
چراکه فرزندیِ کسی برای دیگری در اسلام تنها با سه طریق شناخته میشود:
ثبوت فراش به معنای ولادت کسی از زنی که زوجیّتش برای دیگری معلوم است،
اقرار دیگری نزد قاضی یا شهود به اینکه کسی فرزند اوست و شیاع در میان مردم
به نحوی که وقتی از آنان پرسیده میشود فلانی فرزند کیست به إتّفاق بگویند
فرزند فلانی، در حالی که فرزندی این مدّعی دروغین برای امام مهدی علیه
السّلام نه با ثبوت فراش برای آن حضرت شناخته شده است و نه با اقرار آن
حضرت و نه با شیاع در میان مردم و با این وصف، چیزی جز ادّعایی محض که از
توهّمی بیمارگونه برخاسته است نیست. واضح است که به حکم عقل و شرع، اگر کسی
بدون هیچ یک از این دلایل، خود را فرزند مردی ثروتمند بشمارد تا در میراث
او شریک شود، ادّعای او رد و به کلاهبرداری محکوم میشود، تا چه رسد به
اینکه کسی بدون هیچ یک از این دلایل، خود را فرزند امام مهدی علیه السّلام
بشمارد تا در وجوب تبعیّت از او شریک شود! فارغ از آنکه فرزندیِ کسی برای
امام مهدی علیه السّلام -به فرض ثبوت- مستلزم وجوب تبعیّت از او نیست؛ زیرا
چه بسیار فرزندان انبیا و ائمه که کافر و ظالم بودند و تبعیّت از آنان
جایز نبود؛ مانند فرزند نوح علیه السّلام که خداوند دربارهی او فرموده
است: «قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ ۖ» (هود/ 46)؛ «گفت ای نوح! او از خاندان تو نیست! او عملی غیر صالح است»! 8 . از اینجا دانسته میشود پدر این مدّعی
دروغین که حسب ادّعایش به او امر کرده است که بگوید: «من همان سنگی در
دستان علی بن أبی طالب هستم که آن را انداخت تا کشتی نوح را با آن نجات
دهد. بار دیگر با آن ابراهیم را از آتش نمرود نجات داد و بار دیگر با آن
یونس را از شکم ماهی خلاص کرد. به وسیلهی آن با موسی سخن گفت و آن را
عصایی برای شکافتن دریا و سپری برای داوود قرار داد، همان سپری که در روز
أحد از آن استفاده کرد و در صفّین آن را به دستش بست و ...»، امام مهدی
علیه السلام نبوده، بلکه شیطان رجیم بوده است؛ چراکه امام مهدی علیه السلام
چرند نمیگوید و به چرند گفتن امر نمیکند؛ با توجّه به اینکه بدیهی است
علی بن أبی طالب خود در زمان نوح و ابراهیم و یونس و موسی و داوود علیهم
السّلام نبوده است تا این پیامبران خداوند را به وسیلهی احمد الحسن بصری
نجات داده باشد! بل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که از علی بن ابی
طالب افضل است، در زمان آنان نبوده است؛ چنانکه خداوند خطاب به آن حضرت
فرموده است: «وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ» (آل عمران/ 44)؛ «و
تو نزد آنان نبودی هنگامی که قلمهاشان را میانداختند تا کدامشان مریم را
کفالت کند و تو نزد آنان نبودی هنگامی که نزاع میکردند» و فرموده است: «وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ» (یوسف/ 102)؛ «و تو نزد آنان (در زمان یوسف) نبودی هنگامی که برنامهیشان را ریختند و نقشه میکشیدند» و فرموده است: «وَمَا
کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَىٰ مُوسَى الْأَمْرَ
وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ وَلَٰکِنَّا أَنْشَأْنَا قُرُونًا
فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ ۚ وَمَا کُنْتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ
مَدْیَنَ تَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ» (قصص/ 44 و 45)؛ «و
تو در جانب غربی نبودی هنگامی که فرمان را برای موسی صادر کردیم و تو از
حاضران نبودی، ولی ما قرنهایی را پدید آوردیم، پس عمر بر آنان درازی یافت و
تو در میان اهل مدین ساکن نبودی که آیات ما را بر آنان بخوانی، بلکه ما
(پیامبرانی دیگر را) فرستادیم» و به طریق اولی علی بن ابی طالب نیز
در زمان آنان نبوده است تا پیامبران خداوند را نجات داده باشد و تبعاً این
کذّاب بصری نیز نه به صورت «سنگ» و نه به صورت «عصا» و نه به صورت «سپر» و
نه به صورتی دیگر در زمان آنان نبوده است تا منجی پیامبران خداوند باشد!
این خبیث هنوز منجی آیندگان بودن خود را اثبات نکرده است که خود را منجی
گذشتگان میشمارد! او قادر به نجات خود و پیروانش از عذابی که برای خود و
آنان فراهم ساخته است نیست، مگر اینکه همگی به سوی خداوند توبه کنند! او
کوچکتر از آن است که نام پیامبران خداوند را بازیچهی خودپرستی و
هذیانگویی خود سازد و به مقام شامخ آنان اهانت کند! این اباطیل چیزی جز
اراجیف «تناسخیّه» و شطحیّات غالیانه و مالیخولیایی نیست که تنها کفر این
مرد و جرأت او بر «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»
را آشکارتر میسازد و این پرسش بزرگ را پدید میآورد که چگونه شماری چند
از مسلمانان، فریب چنین دجّالی را خوردهاند و با چنین تُرّهاتی از دین
خداوند مرتد شدهاند؟! در حالی که راهنمای بزرگی مانند علامه منصور هاشمی
خراسانی حفظه الله تعالی -مانند کانونی از نور و حکمت- در میان آنان حضور
دارد و با دلایل روشن و بدون هیچ ادّعایی، آنان را به سوی امام مهدی علیه
السّلام فرا میخواند و با دین خداوند آشنا میسازد. آری، سخنِ سخنسرای
بلخی خطاب به هر یک از آنان صادق است که گفته است: بانگ زد گوسالهای از جادوی سجده کردی که خدای من توی چون نبودی بد گمان در حقّ او؟! چون نهادی سر چنان ای زشتخو؟! چون خیالت نامد از تزویر او؟! وز فساد سحر احمقگیر او؟! سامریی خود که باشد ای خران! که خدایی بر تراشد در جهان؟! چون درین تزویر او یکدل شدی از همه اشکالها غافل شدی پیش گاوی سجده کردی از خری گشت عقلت صید سحر سامری چشم دزدیدی ز نور ذو الجلال اینت جهل وافر و عین ضلال اف بر آن عقل و گزینش که تو راست چون تو کانِ جهل را کشتن سزاست گاو زرّین بانگ کرد آخر چه گفت؟! کاحمقان را این همه رغبت شکفت؟! زان عجبتر دیدهایت از من بسی لیک حق را کی پذیرد هر خسی؟ باطلان را چه رباید؟ باطلی عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی زانک هر جنسی رباید جنس خَود گاو سوی شیر نر کی رو نهد؟! گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟! جز مگر از مکر تا او را خورد! آینهی دل صاف باید تا درو وا شناسی صورت زشت از نکو! بدین سان با کتاب خداوند و سنّت پیامبرش و
با عقل سلیم آشکار شد که همهی ادّعاهای این مرد بصری باطل است. آری، حق
آمد و باطل نابود شد؛ چراکه باطل نابود شدنی است؛ چنانکه خداوند فرموده
است: «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»
(إسراء/ 81) و با این وصف، امید میرود که فریبخوردگان این فرقه، با این
اتمام حجّت توبه کنند و به سوی حق بازگردند، تا خداوند آنان را ببخشاید و
نجات دهد و از کسانی که بر کفر خود باقی میمانند جدا سازد، تا عذاب خود را
بر کسانی که بر کفر خود باقی میمانند فرود آورد و آنان را عبرتی برای
آیندگان قرار دهد؛ چراکه او بخشایندهای مهربان و دارندهی عذابی عظیم است.