2.عقاید:شناخت خلیفهی خداوند در زمین؛ احوال پیامبر خاتم (ص) و فضائل او
لطفا پرسش شماره 66 عقاید با موضوع «شناخت خلیفهی خداوند در زمین؛ احوال پیامبر خاتم (ص) و فضائل او» ثبت شده توسط «داوود» در تاریخ 22 شهریور 1394 و پاسخ دفتر حفظ و نشر آثار علامه منصور هاشمی خراسانی؛ زمینهساز عملی ظهور مهدی علیه السلام را بخوانید.
متن پرسش:
در خصوص علم غیب سوالاتی داشتم:
1 . آیا پیامبر علم غیب داشتند؟
2 . آیا ائمه [اهل بیت] علم غیب داشتند؟
3 . در صورت داشتن علم غیب وقتی که من متوجه شوم خلیفه یا ... دارای علم غیب است، چطور میتوانم با اختیار اعمال خوب انجام دهم و از اعمال بد دوری کنم؟ اینجا هیچ رشدی صورت نمیگیرد.
با تشکر
پاسخ بخش پاسخگویی به پرسشهای دفتر حفظ و نشر آثار منصور هاشمی خراسانی:
مراد از «علم غیب»، علم به موضوعاتی است که علم به آنها برای انسان از طرق طبیعی ممکن نیست، مانند علم به حوادثی در گذشته که نقل نشدهاند و حوادثی در حال که از چشم و گوش انسان پوشیدهاند و حوادثی در آینده که اسباب آنها در حال حاضر معلوم نیست، نه مانند علم به طلوع خورشید در فردا یا وضعیّت هوا در چند روز دیگر یا برداشت محصول در فصلی از سال که اسباب آنها در حال حاضر معلوم است و از این رو، علم به غیب شمرده نمیشوند.
با این وصف، روشن است که علم به غیب تنها برای خداوند است؛ زیرا تنها اوست که کامل است و به اقتضای کمال خود، به هر چیزی داناست و تنها اوست که ازلی و ابدی است و خالق اسباب و حوادث است و تبعاً به مخلوقات خود در گذشته، حال و آینده احاطه دارد و چیزی در بیرون از خلقت او واقع نمیشود تا از او پنهان بماند؛ چنانکه فرموده است: «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ» (یونس/ 20)؛ «پس بگو غیب تنها برای خداوند است» و فرموده است: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ» (أنعام/ 59)؛ «و کلیدهای غیب نزد اوست که کسی جز او آنها را نمیداند و چیزی که در خشکی و دریاست را میداند و هیچ برگی نمیافتد مگر اینکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشنگر است» و فرموده است: «قُلْ لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ» (نمل/ 65)؛ «بگو هیچ کسی که در آسمانها و زمین است جز خداوند غیب را نمیداند» و با این وصف، طبیعی است که انسان عالم به غیب نیست و نمیتواند باشد؛ چراکه عقل و حسّ او قادر نیست حوادثی در گذشته را درک کند که برای او نقل نشدهاند یا حوادثی در حال را درک کند که از چشم و گوش او پوشیدهاند یا حوادثی در آینده را درک کند که اسباب آنها در حال حاضر برای او معلوم نیست و این مقتضای طبیعت اوست که بر آن آفریده شده و به همین جهت است که خداوند از باب انکار و استبعاد فرموده است: «أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَىٰ» (نجم/ 35)؛ «مگر نزد او علم غیب است، پس او میبیند؟!» و فرموده است: «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ» (طور/ 41)؛ «یا غیب پیش آنهاست، پس آنها مینویسند؟!» و تبعاً در این باره، فرقی میان پیامبران و دیگران نیست؛ چراکه عالم نبودن به غیب، مقتضای بشر بودن آنها و محدود بودن قوای بشری است که میان پیامبران و دیگران مشترک است؛ چنانکه خداوند فرموده است: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» (فصّلت/ 6)؛ «بگو من تنها بشری مانند شما هستم» و فرموده است: «قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ ۖ» (أنعام/ 50)؛ «بگو من به شما نمیگویم که گنجینههای خداوند نزد من است و غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من یک فرشتهام» و فرموده است: «قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ ۚ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ ۚ» (أعراف/ 188)؛ «بگو من برای خودم سود یا زیانی را مالک نیستم مگر چیزی که خداوند بخواهد و اگر غیب میدانستم بر خیر میافزودم و به من شر نمیرسید» و با این وصف، ائمّهی اهل بیت نیز به طریق اولی عالم به غیب نیستند؛ چراکه آنها نیز بشری مانند سایر مردم هستند و بشر از آن حیث که بشر است، ظرفیّت علم به غیب را ندارد.
آری، ممکن است خداوند بشری که به او وحی میکند را از حادثهای در گذشته که برای او نقل نشده است یا حادثهای در حال که از چشم و گوش او پوشیده است یا حادثهای در آینده که اسباب آن برای او معلوم نیست خبر دهد؛ چنانکه فرموده است: «وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشَاءُ ۖ» (آل عمران/ 179)؛ «و خداوند کسی نیست که شما را از غیب مطّلع کند، ولی خداوند هر کس از پیامبرانش را که میخواهد بر میگزیند» و فرموده است: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا» (جن/ 26 و 27)؛ «عالم به غیب است، پس احدی را از غیب خود آگاه نمیکند؛ مگر کسی از پیامبران را که بپسندد، پس از پیش روی او و از پشت سرش دیدهبانی بر میانگیزد»؛ جز آنکه از یک سو این آگاه ساختن پیامبر به غیب توسّط خداوند، کاری همیشگی و قابل توقّع نیست، بل مخصوص به مواقع ضرورت یا مصلحت است که خداوند به آن داناتر است؛ چنانکه نمونههای فراوانی از ناآگاهی پیامبران دربارهی غیب وجود دارد؛ مانند ناآگاهی آدم علیه السلام از نیّت ابلیس هنگامی که او را به خوردن از شجرهی ممنوعه دعوت کرد و ناآگاهی نوح علیه السلام از اینکه فرزندش رستگار نمیشود تا آن گاه که غرق شد و ناآگاهی ابراهیم و لوط علیهما السلام از کیستی فرشتگان تا آن گاه که خود را معرّفی کردند و ناآگاهی یعقوب علیه السلام از سرگذشت یوسف علیه السلام و مکان او تا آن گاه که او خود را به برادرانش معرّفی کرد و ناآگاهی موسی علیه السلام از کار دو بانوی مدین تا جایی که از آن دو پرسید: «مَا خَطْبُکُمَا ۖ» (قصص/ 23)؛ «کار شما دو تا چیست؟» و ناآگاهی ایّوب علیه السلام از اینکه همسرش مرتکب فحشا نشده است تا حدّی که سوگند خورد او را صد تازیانه بزند و ناآگاهی یونس علیه السلام از اینکه قومش ایمان میآورند تا حدّی که با خشم آنان را ترک نمود و از سوی دیگر این آگاه ساختن پیامبر به غیب توسّط خداوند، علم غیبی برای پیامبر شمرده نمیشود، بلکه در واقع علم غیبی برای خداوند است؛ چراکه خداوند پیامبر را از آن آگاه ساخته است؛ همچنانکه اگر پیامبر دیگران را از آن آگاه کند، علم غیبی برای دیگران شمرده نمیشود؛ چراکه پیامبر آنان را از آن آگاه ساخته است و «عالم به غیب» بر کسی که توسّط دیگری از حادثهای پنهان آگاهی یافته است، صدق نمیکند؛ چنانکه اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مانند برخی صحابهی او، از طریق او دربارهی برخی حوادث آینده آگاهی یافتند، ولی هرگز به سبب آن، ادّعای علم به غیب نکردند، بلکه صریحاً آن را از خود نفی نمودند.
به عنوان نمونه، أبو عمرو محمد بن عمر بن عبد العزیز کشی از محدّثان قرن سوم هجری، در کتاب رجال خود که ابو جعفر طوسی (د.460ق) آن را تلخیص کرده، به سند صحیح از عبد الله بن مغیره روایت کرده است که گفت: «کنتُ عندَ أبی الحسنِ علیه السلام أنا و یحیى بنُ عبدِ اللهِ بنِ الحسنِ علیه السلام، فقال یحیى: جُعلتُ فداکَ إنّهم یَزعُمونَ أنّک تَعلمُ الغیب؟ فقال: سبحان الله! سبحان الله! ضَع یَدَکَ على رأسی، فواللهِ ما بَقِیَتْ فی جسدی شعرةٌ و لا فی رأسی الا قامَتْ! ثمّ قال: لا واللهِ ما هی الا وراثةٌ عن رسولِ اللهِ صلى الله علیه وآله» (طوسی، اختیار معرفة الرّجال، ج2، ص587؛ مفید، الأمالی، ص23)؛ یعنی: «من و یحیی بن عبد الله بن حسن (بن علی) علیه السلام نزد ابو الحسن (موسی بن جعفر) علیه السلام بودیم، پس یحیی گفت: فدایت شوم، آنها گمان میکنند که شما علم غیب دارید! فرمود: سبحان الله! سبحان الله! دستت را بر روی سرم بگذار! به خدا سوگند هیچ مویی بر تنم و بر سرم نماند مگر اینکه راست شد! سپس فرمود: نه به خدا سوگند، آن جز وراثتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیست».
همچنین، به سند صحیح از ابو بصیر روایت کرده است که گفت: «قلتُ لأبی عبدِ اللهِ علیه السلام: إنّهم یقولون! قال: و ما یقولون؟ قلتُ: یقولون تَعلَمُ قَطْرَ المطرِ و عددَ النّجومِ و وَرقَ الشّجرِ و وزنَ ما فی البحرِ و عددَ التّراب! فَرفَعَ یدَهُ إلى السّماءِ و قال: سبحان الله! سبحان الله! لا واللهِ ما یَعلَمُ هٰذا الّا الله!!» (طوسی، اختیار معرفة الرّجال، ج2، ص588)؛ یعنی: «به ابو عبد الله (جعفر بن محمّد) علیه السلام گفتم: آنها (چیزهایی) میگویند! فرمود: چه میگویند؟ گفتم: میگویند که شما قطرههای باران و شمارهی ستارگان و برگهای درختان و وزن چیزی که در دریاست و شمارهی خاشاک را میدانید! پس آن حضرت دست خود را به آسمان بلند کرد و فرمود: سبحان الله! سبحان الله! نه به خدا سوگند، این را کسی جز خداوند نمیداند»!
همچنین، ابو جعفر محمّد بن یعقوب کلینی (د.328ق) در کتاب معروف الکافی (ج1، ص257) به سند خود از سدیر صیرفی روایت کرده است که گفت: «کنتُ أنا و أبو بصیر و یحیى البزّازِ و داودُ بنُ کثیرٍ فی مجلسِ أبی عبدِ اللهِ علیه السلام إذ خرجَ إلینا و هو مُغْضِبٌ، فلمّا أَخَذَ مجلسَهُ قال: یا عَجَباً لِأقوامٍ یَزعمونَ أنّا نَعلَمُ الغیبَ، ما یَعلَمُ الغیبَ إلّا اللهُ عزّوجلّ، لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَربِ جاریتی فلانةٍ، فَهَرَبَتْ منّی فما عَلِمْتُ فی أیِّ بُیوتِ الدّارِ هی»؛ یعنی: «من و ابو بصیر و یحیی بزاز و داوود بن کثیر در مجلس ابو عبد الله (جعفر بن محمّد) علیه السلام بودیم که ناگاه به سوی ما بیرون آمد در حالی که خشمگین بود، پس چون در جای خود نشست فرمود: شگفتا از کسانی که میپندارند ما غیب میدانیم! غیب را جز خداوند عزّوجلّ نمیداند! هرآینه من خواستم کنیزم فلانی را بزنم، پس از من فرار کرد و من ندانستم که در کدام یک از اتاقهای خانه پنهان شده است»!
اینها نمونهای از روایاتی است که معنای آنها به صورت متواتر از ائمّهی اهل بیت رسیده و موافق با کتاب خداوند و عقل سلیم است و به همین دلیل، حتّی عالمان بزرگ شیعه به آن اقرار داشتهاند و اعتقاد به علم غیب برای ائمّهی اهل بیت را مصداق غلو دربارهی آنان و حتّی کفر و شرک شمردهاند؛ چنانکه به عنوان نمونه، محمّد بن علیّ بن بابویه معروف به شیخ صدوق (د.381ق) از عالمان بزرگ شیعه، در کتاب کمال الدین و تمام النّعمه (ص106) گفته است: «مَن یَنحَلُ لِلأئمةِ علمَ الغَیبِ، فهٰذا کفرٌ بِاللهِ و خروجٌ عَنِ الإسلامِ عندَنا»؛ یعنی: «هر کس علم غیب را به ائمّه نسبت بدهد، این کفر به خداوند است و در نظر ما خروج از اسلام شمرده میشود» و در جای دیگری از همان کتاب (ص116)، گفته است: «و الغیبُ لا یَعلَمُهُ إلّا اللهُ و ما ٱدّعاهُ لِبشرٍ إلّا مشرکٌ کافر»؛ یعنی: «و غیب را جز خداوند نمیداند و آن را برای بشری ادّعا نمیکند مگر مشرکی کافر». همچنین، محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شیخ مفید (د.413ق) از عالمان بزرگ شیعه، در کتاب أوائل المقالات (ص67) گفته است: «فأمّا إطلاقُ القَولِ علیهم بأنّهم یَعلمونَ الغَیبَ فهو مُنْکَرٌ بیّنُ الفَسادِ، لأنَّ الوَصفَ بذلکَ إنّما یَسْتَحِقُّهُ مَن عَلِمَ الأشیاءَ بِنَفسِهِ لا بِعلمٍ مُستَفادٍ و هٰذا لا یکونُ إلّا اللهُ عزّوجل و علىٰ قولی هٰذا جماعةُ أهلِ الإمامةِ إلّا مَن شَذَّ عنهم مِنَ المُفوِّضَةِ و مَنِ ٱنتَمىٰ إلیهم مِنَ الغُلاة»؛ یعنی: «امّا گفتن این سخن دربارهی ائمّهی اهل بیت که آنان علم غیب دارند، نادرست و واضح البطلان است؛ زیرا این وصف تنها سزاوار کسی است که خودش به ذات خود اشیاء را میداند نه با علمی که (از دیگری) استفاده کرده است و این جز برای خداوند عزّوجلّ نیست و همهی معتقدان به امامت (اهل بیت) به استثنای شماری اندک از مفوّضه و غالیانی که به آنان باز میگردند، بر این عقیدهی من هستند».
از اینجا دانسته میشود که علم به غیب، تنها برای خداوند است و به کسی جز او نسبت داده نمیشود و این مورد اجماع مسلمانان از همهی مذاهب اسلامی به استثنای شماری از غالیان شیعه و صوفیان سنّی است و مبنای آن کتاب خداوند و سنّت متواتر در روشنایی عقل سلیم است، نه این توهّم که اگر خلیفهی خداوند در زمین علم به غیب داشته باشد، اختیار از مکلّف برداشته میشود؛ چراکه چنین توهّمی بیبنیاد است؛ با توجّه به اینکه علم خلیفهی خداوند به غیب، از علم خداوند به آن بزرگتر نیست و با این وصف، وقتی علم خداوند به آن با اختیار مکلّف منافاتی ندارد، علم خلیفهی او به آن به طریق اولی منافی با اختیار مکلّف نیست و البته علم خداوند به غیب، برای اجتناب مکلّف از گناهان کفایت میکند؛ چنانکه فرموده است: «وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا» (إسراء/ 17)؛ «و پروردگارت به عنوان کسی که به گناهان بندگانش آگاه و بیناست، کافی است» و اگر کسی از علم خداوند پروا نداشته باشد، پروای او از علم دیگران سودی به او نمیرساند؛ چنانکه خداوند فرموده است: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرْضَىٰ مِنَ الْقَوْلِ ۚ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا» (نساء/ 108)؛ «از مردم پنهان میدارند و از خداوند پنهان نمیدارند، در حالی که او با آنان است وقتی شبانه سخنانی میگویند که نمیپسندد و خداوند به آنچه میکنند محیط است»!
این اسلام خالص است که در گذار قرنها از یادها رفته است و منصور هاشمی خراسانی یادآوری میکند، باشد که مسلمانان آن را به یاد آورند و عاقبت برای پرهیزکاران است.